سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیقرار

 

همه آنچه را که می دانی بر زبان میاور که همین در نادانی تو بس باشد . [امام علی علیه السلام]

 
 

مدیریت| ایمیل من

| خانه

پایین

?محمد خوش منظر

شنبه 87/2/21  ساعت 9:2 عصر

زندگی نامه مولانا جلال الدین محمحد بلخی مشهور به مولوی

 

 

نام مولانا بناًبر قول اغلب تذکره نویسان محمد و لقب او جلال الدین است  و تمامی موُرخان ،او را بدین نام و لقب نام برده اند. احمد افلاکی از بهاُ ولد نقل می کند که: "خداوند گار من از نسل بزرگ است" و اطلاق خداوندگار با عقیده الوهیت بشر که این دسته از صوفیه معتقدند وسلطنت وحکومت ظاهری وباطنی اقطاب نسیت به مرید ا ن خود در اعتقاد همهُ صوفیان تناسب تمام دارد از همین نظر است وبه همین  منا سبت بعضی ا قطاب به آخر و اول اسم خود لفظ شاه اضافه کرده اند. لقب مولوی نیز که از دیر زمان میان صوفیه و دیگران بدین استاد حقیقت بین اختصاص دارد، در زمان خود وحتی تا قرن نهم نیز شهرت نداشته و ممکن است این لقب از روی عنوان دیگر یعنی مولاناُ روم گرفته شده باشد. درمنشا ت قرن ششم ،القا  را " به مناسبت ذکر جناب وامثال آن " پیش از آنها با یاً نسبت استعمال کرده اند، مثل: جناب اوحدی ، فاضلی اجلی، و میتوان گفت اگر اطلاق مولوی هم از این قبیل بود و به تدریج بدین صورت یعنی با  حذف موصوف ، مولانا روم اختصاص یافته باشد و مًوید این احتمال آنست که در نفحات الانس این لقب  بد ین صورت  " خدمت مولوی" به کرات در طی ترجمهً حال او بکار رفته است لیکن در شرح حال وی نه درین کتاب و نه در منابع قدیمتر، مانند تاریخ گزیده و در تارومناقب العارفین کلمه مولوی نیامده است. شهرت مولوی به مولانا "روم" مسلم است به صراحت از گفتهَ حمدا? مستوفی و قول اغلب تذکره نویسان مستفاد  میگردد و در مناقب العارفین هر کجا لفظ مولونا ذکر میشود مراد همان جلال الدین محمحد است. احمد افلاکی در عنوان او لفظ سرا? الا عظم آورده ودرضمن کتاب به هیچ وجه بدین نام اشاره نکرده و در ضمن کتب دیگر هم دیده نشده است. مولد مولانا شهر بلخ است، و ولادتش در ششم ربیع الاول سنه ??? هجری قمری اتفاق افتاده و علت شهرت او به رومی و مولا ناً روم همان طول اقامت وی در شهر قونیه که اقامتگاه اکثر عمر و مدفن اوست بوده، لیکن خو روی همواره خویش را از مردم خراسان شمرده واهل شهرخود را دوست می داشته و از یاد آنان فارغ نبوده است. نسبتش به گفته بعضی ، از جانب پدر به ابوبکر صدیق می پیوندد و اینکه مولونا در حق فرزند معنوی خود حسام الدین  چلبی گوید: "صدق ابن الصدیق رضی اله عنه وعنهم الارموی الاصل المشسب الی الشیخ المکرم بما قال ایست کرد یا وا صبحت عربیا" دلیل این عقیده توان کرفت ،چه مسلم است که صدیق در اصطلاح اهل اسلام لقب ابوبکر است وذیل آن به صراح می رساند که نسبت حسام الدین به ابوبکر بالا صاله نیست بلکه از جهت انحلال وجود اوست در شخصیحت و وجود مولوی که مربی ومرشد او زادهُ ابوبکر صدیق است وصرفنظر از این معنی ،هیچ فایدهُ برذکر انتساب اصلی حسام الدین به ارمیه و نسبت او از طریق انحلال و قلب عنصر به شیخ مکرم یعنی ابوبکر مرتب نمیگردد. پدر مولونا محمد بن حسین خطیبی است، که بهاو الدین ولد معروف شده واو را سلطان العلماُ لقب داده اند وپدر او حسین بن احمد خیطبی، به روایت ا فلاکی از افاضل روز گار و علامه زمان بوده ،چنانکه رضی الدین نیشابوری درمحظروی تلمذ می کرده، و مهشور چنانست که ما در بهاوُ الدین از خاندان خوارزمشیان بوده ولی معلوم نیست که بکدام یک از سلا طین آن خاندان انتساب داشته و احمد افلاکی را دخت علاوُالدین محمد خوارزمشاه ، جلال الدین خوارزمشا وجامی دختر علاوالد ین محمد بن خوارزمشاه، و امین احمد رازی وی را وخت علاوالدین صمد خوارزمشاه میپندارد واین اقوال مورد اشکال است چه آنکه علاوالدین محمد خوارزمشاه پدر جلال الدین است نه عم او سلطان  تکش جز علاوُالدین صمد پادشاه معرف "متوفی 6?? " فرزند دیگر بدین نام ولقب نداشته و نیز جز و فرزندان ایل ار سلان بن اتسز هیچکس به لقب و نام علاوالدین محمد شناخته نگردیده و مسلم است که بها والدین ولد هنگام وفات ?? ساله بوده ووفات او به روایت امین احمد رازی در سنه ??? واقع گردیده وبنابر ولادت او مصادف بوده است با سال ??? ودر این تاریخ علاوالدین محمد خوارزمشاه بوجود نیامده و پدر او تکش خوارزمشاه نیز قدم در عالم هستی ننهاده بود. قطع نظر از آنکه وصلت محمد خوارزمشاه با حسین خیطبی که در تاریخ صوفیان وسایر طبقات ،نام و نشانی  ندارد به هیچ روی درست نمیآید وچون جامی وامین احمد رازی در شرح حال مولونا به روایات کرامت آمیز دور از حقیقت افلاکی اتکا کرده اند پس در حقیقت به نظر منبع جدید ،اقوال آنان  را شاهد گفته افلاکی نتوان گرفت ولی دولتشاه  مولف آتشکده که با منابع دیگر سروکارداشته اند از نسبت بهاُوالدوله به خوارزمشاهیان به هیچ وجه سخن نرانده واین قضیه را به سکوت گذرانیده اند. پس مقررگردید که انتساب بهاُ ولد به علاُوالدین محمد خوارزمشاه به صحت مقرون نیست و اگر اصل قضیه یعنی پیوند حسین خیطبی  با خوارزمشاهیان  ثا بت ومسلم باشد و به قدر امکان در روایات افلاکی و دیگران جانب حسن ظمنا مراعات شود باید گفت که حسین خطیبی با قطب الدین محمد بن نوشتیکین  پدر اتسز "التولی سنه ???

پیوند کرده و جامی و افلا کی به جهت توافق لقب و نام علاوُالدین محمد بن تکش که در زنده گی پدرقطب الدین لقب داشته به اشتباه افتاده اند وبر این فرض اشکال مهم ، در تقدیم ولادت بهاُ ولد برولادت جد وپدر ما در خود مرتفع خواهد گردید. بهاُ ولد از اکا بر صوفیان بود. خرقه او به روایت افلاکی به احمد غزالی میپیوست وخویش را به امر به معروف و نهی از مذکر معروف ساخته وعدهُ بسیاری را با خود همراه کرده بود وپیوسته و هیچ  مجلس نبودی که از سوختگان ، جا بازی ها نشدی وجنازه بیرون نیامدی ، و همیشه نفی مذهب حکمای فلاسفه وغیره کردی و به متابعت صاحب شریعت ودین احدی ترغیب دادی" و خواص وعوام بدو اقبال  داشتند "واهل بلخ او را عظیم معتقد بودند" و آخر ، اقبال خلق،

خوارزمشاه را خاَف کرد تا بهاُ ولد را به مهاجرت مجبورساخت. به روایت احمد افلاکی و به اتفاق تذکره نویسان بها ولد بواسط رنجش خاطر خوارزمشاه در بلخ مجال قرار ندید و نا چار هجرت اختیار کرد و گویند سبب عمده دروحشت خوارزمشاه آن بود که بهاُ ولد به سر منبر به حکما و فلاسفه بد میگفت وآنان را  می خواند و بر فخر رازی که استاد خوارزمشاه و سر آمد و امام حکمای عهد بود این معانی گران میآمد وخوارزشاه را به دشمنی بهاُ ولد بر می رنگیخت تا میانهُ این دو ، اسباب وحشت قایم ُ گشت وبها ُ ولد ، تن به جلاَ، وطن در دادو سوگند یاد کرد تا محمد خوارزمشاه بر تخت جها نبانی نشسته است به شهر خویش باز نگردد و قصد حج کرد و به جانب بغداد رهسپار گردید و چون به نیشاپور رسید وی را با شیخ فرید الدین عطار اتفاق ملاقات افتاد وبه گفته دولتشاه ، شیخ عطار خود به دیدن مولانا بهاُ والدین آمد ودر آن وقت مولانا جلال الدین کوچک بود شیخ عطار کتاب اسرار نامه را هدیه به مولانا جلال الدین دادو مولانا بها والدین را گفت "زود باشد که این پسر تو آ تش در سوختگان عالم زند" ودیگران هم این داستان را کم و بیش ذکر کرده و گفته اند که مولانا پیوسته اسرار نامه را خود داشتی.شیخ فرید الدین عطار از تربیت  یافتگان نجم الدین کبری و مجد الدین بغدادی بود و بهاُ ولد هم چنانکه گذشته با این سلسله پیوند داشت  و یکی از اعاظم طریقهُ کبراویه به شمار میرفت و رفتن شیخ عطار به دیدن وی نظر به وحدت مسلک ، ممکن است حقیقت داشته باشد وزنده گانی  شیخ عطار تا سال ???

مسلم است وبه جهات تاریخی نیز درین قضیه اشکالی نیست. لیکن بناُ به گفته تذکره نویسان در تاریخ مهاجرت بها ولد یعنی سنهُ ??? درقسمت اخیر داستان و دادن اسرار نامه به مولونا که در آن موقع شش ساله بود تاحدی تردید دست می دهد و بر حسب روایت حمداله مستوفی و فحوای ولد نامه در تاریخ هجرت بهاُ ولد یعنی حدود سنه ??? آن گاه  که مولوی

چهاردهمین حله زندهگانی را پیموده بود این تردید هم باقی نمی ماند و توجه مولانا به اسرار نامه و اقتباس چند حکایت از حکایات آن کتاب در ضمن مثنوی، این ادعا را  تواند کرد. هر چند ممکن است اقتباس همان حکایات سبب وضع این روایت و تمهید مقدمه برای اثبات کرامت عطار ونظر مشایخ به مولانا شده باشد واین قصه در مثنوی ولدی ونیز در مناقب العافین با اینکه افلاکی  این گونه روایات نظر مخصوص دارد ذکر نشده واز آن روی میتوان در صحت آن تردید کرد. وچون بهاُ ولد سردر حجاب عدم کشید، مولونا که در آن هنگام بیست وچهامین مرحلهُ زنده گانی را می پیمود به وصیت پدر یا به خواهش سلطان علاُ الدین و برحسُب روایت ولد نامه به خواهش مریدان بر جای پدر بنشست و بساط  وعظ   و  افادث بگسترد وشغل فتوی وتذکیر را به رونق آورد و رایت شرعیت بر افراشت و یک سال تمام دور از طریقت ، مفتی شرعیت بود تا برهان الدین محقق ترمذی بدو پیوست و پس از طی مقامات از خدمت برهان محقق ، اجازه ارشاد و دستگیری یافت وروز ها به شغل تدریس وقیل و قال مدرسه می گذرانید و طالب علمان و اهل بحث ونظر و خلاف ، بروی گرد آمده بودند و مولانا سر گرم تدریس ولم ولانسلم بود. فتوی مینوشت و از یجوز ولا یجوز سخن میراند. او از خود غافل و با عمر وزید مشغول ولی کار داران .

 

 غیب ، دل در کاروی نهاده بوده وآن گوهر بی  چون را آلودهً چون وچرا نمی پسندیدند وآن دریای آرام را در جوش وخروش می خواستند وعشق غیور متهز فرصت تا آتش در بنیاد غیرزند و عاشق وطالب دلیل را آشفته مدلول ومطلوب کند وآن سرگرم تدریس را سرمست وبی خود حقیقت سازد.بیرون ازعالم حد ونشیمن وی نه این کنج محنت آباد است. تا وقتیکه مولانای ما درمجلس بحث و نظر و المعالی گشته فضل  وحجحت مینمود ، مردم روز کار او را ازجنس خود دیده به سخن وی که در خور ایشان بود فریفته وبر تقوی وزهداو متفق بودند، ناگهان آفتاب عشق وشمس حقیقت پرتوی بر آن جان پاک افگند وچنانش تافته وتابناک ساخت که چشم ها از نور او خیره گردید و روز کوران محبوب که از ادراک آن هیکل نورانی عاجز بودند از نهاد تیره خود به افکار بر خواستند و آافتاب جان افروز را از خیره گی چشم شب را تاریک پنداشتند ، مولانا ، طریقه و روش خود را بدل کرد ، اهل آن زمان نیز عقیده خویش را نسبت به وی تغیر دادند ، آن آفتاب تیره گی سوز که این گوهر شب افروز را مستغرق نور و از دیده مجوبان مستور کرد و آن طوفان عظیم که این اوقیانوس آرام را  متلا طم و موج خیز گرد ایند وکشتی اندیشه را از آسیب آن بر گرداب حیرت افگند ، سر مبهم وسر فص تاریخ زندگانی مولانا،  شمس الدین تبریزی بود. شمس الدین محمد بن علی بن ملکداه از مردم تبریز بود وخاندان وی هم اهل تبریز بود ند و دولتشاه او راپسرخاوند جلال الدین حسن معروف به نو مسلمانی ازنژاد بزرگ امید که ما بین سنه??? - ???   

حکومت الموت داشت شمرده وگفته است که جلال الدین "شیخ شمس الدین را به خواندن  علم و ادب نهانی به تبریز فرستاد واو مدتی در تبریزبه علم و ادب مشغول بوده" و این سخن سهو است چه گذشته از آنکه در هیچ یک از ماَ خذ ها ی قدیم تر این حکایت ذکر نشده، جلاالدین حسن نو مسلمان نبص عطا ملک جوینی محمد ??? - ???    ??? محمدر???

فرزند دیگر نداشته و چون بعضی روایات شمس در موقع ورود در قونیه یعنی سنهُ ???

اتفاق افتاده باشد.بعضی کفته اند که شمس ا لدین تبریز مرید و تربیت یافته رکن الدین سجاسی است که شیخ اوحدالدین کرمانی هم وی  که را  به پیری گزیده بود واین روایت هر چند از نظر تاریخ مشکل نمی نماید و ممکن است که اوحدالدین مذکور و شمس الدین هر دو به خدمت رکن الدین رسیده باشند ولیکن اخلاف طریقه این دو بایکد یگر تا اندازه ای این قول را که در منابع قدیم ترهم ضبط نشده ضعیف می سازد. پیش از آنکه شمس الدین در افق قونیه و مجلس مو لانا نور افشانی کند در شهر ها میگش  و به خدمت بزرگان میرسید.                        

و گاهی مکتب داری میکرد و نیز به جزویات کارها مشغول میشد  « و چون اجرت دادندی موقوف داشته تعلل کردی و گفتی تا جمع شود که مرا قرض است تا ادا کنم و ناگه بیرون شو کرده غیبت نمودی» و چهارده ماه تمام در شهر حلب در حجره مدرسه به ریاضت مشغول بود « وپیوسته نمد سیاه پوشیدی و پیران طریق او را کامل تبریزی خواندندی.»    

شمس الدین با مداد شنبه بیست وششم جمادی لاخر سنه ???

به قونیه وصول یافت و به عادت خود که در هر شهری که رفتی  به خان فرود آمدی "در خان شکر فروشان نزول کرده حجره بگرفت و بر در حجره اش دوسه دیناری با قفل بر در می نهاد تا خلق را گمان آید که تا جری بزرگست ،خود در حجره غیر از حصیری کهنه و شکسته کوزه و بالشی از خشت خام نبودی،  مدت اقامت شمس در قونیه تا وقتیکه مولانا را منقلب ساخت به تحقیق نپیوسته و چگونگی دیدار وی را با مولانا هم به اختلاف نوشته اند. مطابق روایات سلطان ولد پسر مولانا در ولد نامه، عشق مولانا به شمس مانند جستجوی موسی است. از خضر که با مقام نبوت و رسالت و رتبه کلیم اللهی ،باز هم مردان خدا را طلب میکرد و مولانا نیز با همه کمال و جلالت در طلب اکملی روز می گذاشت تا اینکه شمس را که از مستوران قباب غیرت بود بدست آورد مرید  وی شد و سر در قدومش نهاد و یکباره در انوار او فانی گردید.

 

 آنکه اندر علوم فاًق بود     بسری شیوخ لاًلق بود                         

          شمس تبریزی که نور حق است     آفتاب است و نور مطلق است   

  

 

 

نه شبم نه شب پرستم، که حدیث خواب گویم

چو غلام آفتابم، هم از آفتاب گویم

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی.

به نهان از او بپرسم، به شما جواب گویم

به قدم چو آفتابم، به خرابه ها بتابم

بگر یزم از عمارت، سخن خراب گویم

من اگر چه سیب شیبم زدرخت بس بلندم

من اگر خراب و مستم، سخن صواب گویم

چو دلم ز خاک کویش بکشیده است بویش

خجلم ز خاک کویش که حدیث آب گویم

بگشا نقاب از رخ، که رخ تو است فرخ

تو روا مبین که با تو ز پس نقاب گویم

چودلت چو سنگ باشد، پر از آتشم چو آهن

تو چو لطف شیشه گیری، قدح و شراب گویم

چو ز آفتاب زادم، به خدا که کیقبادم

نه به شب طلوع سازم، نه زما هتاب گویم

 

 

سر انجام مولوی و آن توانای عالم معنی در بستر نا توانی  بیفتاد  و به حمای محرق دو چارآمد و هر چه طبیبان به مداوا کوشیدند سودی نبخشید و عاقبت روز یکشنبه پنجم ا جمادی الا خر  سنهُ  ??? وقتیکه آفتاب زرد او میگشت ودامن در می پیچید آن خورشید معرفت پر تو عنایت از پیکر جسمانی بر گرفت واز ین جهان فرودین بکارستان غیب نقل فرمود.

 اهل قونی از خرد بزرگ در جنازه مولانا حاضر شدند  و عیسویان و یهود نیز که صلح جوًلی و نیک خواهی وی را آزموده بودند به همدردی اهل اسلام شیون و فغان می کردند و شیخ صدرالدین بر مولانا نماز خواند و از شدت بی خودی و درد شهقه ای بزد و از هوش برفت. جنازه مولانا را به حرمت تمام بر گرفتند و در تربت مبارک مد فون ساختند.

مولانا در نزدیک پدر خود سلطان العلماُ مدفون گردید واز خاندان و پیوستگان وی تجاوز از پنجاه تن در آن ساحت قدس مدفون شده اند و بنا به بعضی روایات تربت و مدفن سلطان العلما بهاُ ولد و خاندان وی قبلاُ به نام باغ سلطان معروف بوده و بها ولد هنگام ورود به قونیه گفته بود که رائه خاندان ما از اینجا می آید و سلطان آن موضع را بدوبخشید و سپس آن را ارم با غچه گفتن.                                                                               

  

 

ای بسا هندو وترک همزبان      ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان همدلی خود دیگر است   همدلی از همزبانی خوشتراست

 

رحم فرما بر قصور و فهم ها                 ای ورای عقل ها و وهم ها

قطرهً دانش که بخشیدی زپیش        متصل گردان به دریا های خویش

قطرهً علم است اندر جان من                وار هانش از هوا و خاک تن

ای مبدل کرده خاکی را به زر               خاک دیگر را بکرده بوابشر

کار تو تبدیل اعیان واعطا            کار ما سهو است و عصیان و خطا

  سهو و نسیان را مبدل کن به علم          من همه جهلم مراده صبروحلم   

دیدهً بخشا که تا بینا شویم                     دانشی بخشا که تا دانا شویم 

 

 

 


نظر شما( )
?محمد خوش منظر

شنبه 87/2/21  ساعت 8:59 عصر

زندگى نامه عبدالرحمن جامی

 

نور الدین‌ عبدالرحمن‌ بن‌ نظام‌ الدین‌ احمد بن‌ محمد جامی‌ ملقب‌ به‌ ابو البرکات‌ ومتخلص‌ به‌ جامی‌ از مشهورترین‌ شعرای‌ ادب پارسی دری‌ قرن‌ نهم‌ هجری‌ قمری‌ است‌. وی‌ در سال‌817 ه. ق‌ در خرجرد جام‌ به‌ دنیا آمد و در نوجوانی‌ در هرات‌ و سمرقند به‌ فراگیری‌ علوم‌ مختلف‌ پرداخت‌. جامی‌ در جوانی‌ سرودن‌ شعر را آغاز کرد و به‌ مناسبت‌ مولد خویش‌ و ارادت‌ به‌ شیخ‌ الاسلام‌ احمد جام‌، تخلص‌ جامی‌ را اختیار نمود. جامی‌ علاوه‌ بر شعر و شاعری‌ در منطق‌، فلسفه‌، حکمت‌ اشراق‌، ریاضی‌، طبیعیات‌ و صرف‌ و نحو نیز آگاهی‌ داشت‌ و چندی‌ در طریق‌ تصوف‌ به‌ سیر و سلوک‌ پرداخت‌. وی‌ سپس‌ در هرات‌ به‌ خدمت‌ سعد الدین‌ کاشغری‌ از مشایخ‌ بزرگ‌ تصوف‌ و خواجه‌ ناصرالدین‌ عبدا... احرار درآمد و براثر مطالعه‌ و تحقیق‌ در عرفان‌ و تصوف‌ از بزرگان‌ متصوفه‌ آن زمان‌ گشت‌. عبدالرحمن‌ جامی‌ بخشی‌ از زمان‌ شاهرخ و قسمت‌ اعظم‌ سلطنت‌ سلطان‌ حسین‌ بایقرا را درک‌ کرد وبا امیر علیشیر نوائی معاصر بود. وی‌ پس‌ از اقامت‌ در هرات‌ جز چندسفر کوتاه‌ به‌ مکه‌ ،بغداد، دمشق‌ و تبریز تمام‌ عمر در همین‌ شهر سکونت‌ گزید و به‌ سیر وسلوک‌ پرداخت‌. جامی‌ در طول‌ زندگی‌ خود مورد احترام‌ سلاطین‌ و بزرگان‌ معاصر خود بود و سلطان‌ حسین‌ بایقرا که‌ پادشاهی‌ اهل‌ ذوق‌ ادبی‌ بود و وزیر دانشمندش‌ امیر علیشیر نوائی‌ او راگرامی‌ می‌داشتند ، بطوریکه‌ امیر علیشیر پس‌ از مرگ‌ جامی‌ کتاب‌ (خمسه‌ المتحیرین) را به‌یاد گار او برشته‌ تحریر درآورد. سلطان‌ محمد فاتح‌ پادشاه‌ عثمانی‌ نیز به‌ این‌ شاعر احترام‌ می ‌گذاشت‌ و حتی‌ از او دعوت‌ کرد به‌ قسطنطنیه‌ سفر کند که‌ جامی‌ این‌ دعوت‌ را نپذیرفت‌. عبدالرحمن‌ جامی‌ در فنون‌ مختلف‌ و علوم‌ دینی‌ و تاریخ‌ و ادب‌ از اساتید زمان‌ خود بود و در شعر به‌ سعدی و حافظ توجه‌ داشت‌ و از سبک‌ ‌نظامی پیروی‌ می‌ کرد. آثار ادبی‌ جای‌ این‌ شاعر را در ردیف‌ انوری‌، سعدی‌ ،حافظ، خیام‌، فردوسی‌ و مولانا قرار داده‌ است‌ و وی‌ را می ‌توان‌ از آخرین‌ شعرای‌ صوفی‌ ادب دری‌ دانست‌ که‌ به‌ سبک‌ کلاسیک‌ شعرمی ‌سرود است‌. این‌ عارف‌ بزرگ‌ در سال‌ 898 ه.ق‌ در هرات‌ در گذشت‌ و طی‌ تشییع‌ جنازه‌ ای‌ باشکوه‌ که‌ سلطان‌ حسین‌ بایقرا شخصا در آن‌ شرکت‌ کرد به‌ خاک‌ سپرده‌ شد.

آثار : آثار جامی‌ بالغ‌ بر یکصد کتاب‌ است‌ ، مهم‌ترین‌ این‌ تألیفات‌ عبارتند از:

1- دیوان‌ اشعار (شامل‌ سه‌ بخش‌: فاتح‌ الشباب‌ ، واسطه‌العقد، خاتمه‌ الحیات‌)

2- هفت‌ اورنگ‌ ( به‌ تقلید از خمسه‌ نظامی‌ شامل‌ هفت‌ بخش‌: سلسله‌ الذهب‌، سلامان‌ وابسال‌، تحفه‌ الاحرار، سیحه‌ الاحرار، یوسف‌ و زلیخا، لیلی‌ و مجنون‌، خرداد نامه‌اسکندری)

3- نفحات‌ الانس‌

4- بهارستان‌

5- لوایح‌

6- اشعه‌ اللمعات‌

7- تاریخ‌ صوفیان‌ و مذهب‌ آنها

8- نقدالنصوص‌ فی‌ شرح‌ نقش‌ الفصوص‌ ابن‌ عربی‌

9- مناسک‌ حج‌ منظوم‌

10- مناقب‌ جلال‌ الدین‌ رومی‌

11- منشأت.

برگرفته شده از صبح امید بازتاب اندیشه هاى اسلام


نظر شما( )
?محمد خوش منظر

شنبه 87/2/21  ساعت 8:55 عصر

متن

1 . زندگی نامه
2 . ویژگیهای هنری شاهنامه
3 . منبع داستانهای شاهنامه
4 . بخش های اصلی شاهنامه


1 . زندگی نامه :





حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.

فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.

همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.

چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.

او خود می گوبد:

بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.

اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال

بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.

اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.

علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.

عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.

ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.

به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".

گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.

تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.

فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.





در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.

اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.

از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.

شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.

فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.

او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.


2 . ویژگیهای هنری شاهنامه :

"شاهنامه"، حافظ راستین سنت های ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بی وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جای نمی ماند.

فردوسی شاعری معتقد و مومن به ولایت معصومین علیهم ‌السلام بود و خود را بنده اهل بیت نبی و ستاینده خاک پای وصی می دانست و تاکید می کرد که:

گرت زین بد آید، گناه من است
چنین است و آیین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

فردوسی با خلق حماسه عظیم خود، برخورد و مواجهه دو فرهنگ ایران و اسلام را به بهترین روش ممکن عینیت بخشید، با تأمل در شاهنامه و فهم پیش زمینه فکری ایرانیان و نوع اندیشه و آداب و رسومشان متوجه می شویم که ایرانیان همچون زمینی مستعد و حاصل خیز آمادگی دریافت دانه و بذر آیین الهی جدید را داشته و خود به استقبال این دین توحیدی رفته اند.

چنان که در سالهای آغازین ظهور اسلام، در نشر و گسترش و دفاع از احکام و قوانینش به دل و جان کوشیدند.

اهمیت شاهنامه فقط در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبارنامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی، ملتی کهن دارد.

ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت ستیز داشته است.

شاهنامه، منظومه مفصلی است که حدوداً از شصت هزار بیت تشکیل شده است و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی، تاریخی است.

فردوسی بر منابع بازمانده کهن، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان می نهد که به قول خودش باد و باران نمی تواند گزندی بدان برساند و گذشت سالیان بر آن تأثیری ندارد.

در برخورد با قصه های شاهنامه و دیگر داستانهای اساطیری فقط به ظاهر داستانها نمی توان بسنده کرد.

زبان قصه های اساطیری، زبانی آکنده از رمز و سمبل است و بی توجهی به معانی رمزی اساطیر، شکوه و غنای آنها را تا حد قصه های معمولی تنزل می دهد.

حکیم فردوسی خود توصیه می کند:

تو این را دوغ و فسانه مدان
به یکسان روش در زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد

شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی اند.

جنگ کاوه و ضحاک ظالم، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش به دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند.

تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبی ها در برابر ظلم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان محسوب می شود همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می گیرد.

زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبت های گوناگون قرار می دهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان به دفاع از موجودیت این کشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمانش بر می خیزند و جان بر سر این کار می نهند.

برخی از پهلوانان شاهنامه نمونه های متعالی انسانی هستند که عمر خویش را به تمامی در خدمت همنوعان خویش گذرانده است.

پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند.

شخصیت های دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.

آنها مأموران اهریمنند و قصد نابودی و فساد در امور جهان را دارند.

قهرمانان شاهنامه با مرگ، ستیزی هماره دارند و این ستیز نه روی گردانی از مرگ است و نه پناه بردن به کنج عافیت، بلکه پهلوان در مواجهه و درگیری با خطرات بزرگ به جنگ مرگ می رود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ می دزدد.

اغلب داستانهای شاهنامه بی اعتباری دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار می خواند ولی در همین حال آنجا که هنگام سخن عاشقانه می رسد فردوسی به سادگی و با شکوه و زیبایی موضوع را می پروراند.

نگاهی به پنج گنج نظامی در مقایسه با شاهنامه، این حقیقت را بر ما نمایان تر می کند. در پنج گنج، شاعر عارف که ذهنیتی تغزلی و زبانی نرم و خیال انگیز دارد، در وادی حماسه چنان غریق تصویرسازی و توصیفات تغزلی شده که جای و مقام زبان حماسه را فراموش کرده است حال آنکه که فردوسی حتی در توصیفات تغزلی در شأن زبان حماسه، از تخیل و تصاویر بهره می گیرد و از ازدحام بیهوده تصاویر در زبان حماسی اش پرهیز می کند.





تصویرسازی

تصویرسازی در شعر فردوسی جایی بسیار مهم دارد. شاعر با تجسم حوادث و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده او را همراه با خود به متن حوادث می برد، گویی خواننده داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است.

تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی اغلب توصیفات طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و . . . در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی موجب هماهنگی جزئی ترین امور در شاهنامه با کلیت داستان ها شده است.

چند بیت زیر در توصیف آفتاب بیان شده است:

چو خورشید از چرخ گردنده سر
برآورد بر سان زرین سپر

***

پدید آمد آن خنجر تابناک
به کردار یاقوت شد روی خاک

***

چو زرین سپر برگرفت آفتاب
سرجنگجویان برآمد ز خواب

و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد:

چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشگر کشید

موسیقی

موسیقی در شعر فردوسی از عناصر اصلی شعر محسوب می شود. انتخاب وزن متقارب که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر می کند.

علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، فردوسی با به کارگیری قافیه های محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش می دهد.

اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و نمایش لحظات طبیعت و زندگی از دیگر مشخصات مهم شعر فردوسی است.

برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
هوا نیلگون شد، زمین آبنوس
چو برق درخشنده از تیره میغ
همی آتش افروخت از گرز و تیغ
هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش
ز بس نیزه و گونه گونه درفش
از آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد
شکافیده کوه و زمین بر درید
بدان گونه پیکار کین کس ندید
چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر
ز خون یلان دشت گشت آبگیر
زمین شد به کردار دریای قیر
همه موجش از خنجر و گرز و تیر
دمان بادپایان چو کشتی بر آب
سوی غرق دارند گفتی شتاب



3 . منبع داستانهای شاهنامه :

نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود.

این کتاب به دلیل آن که به دستور و سرمایه "ابومنصور توسی" فراهم آمد، به "شاهنامه ابومنصوری" شهرت دارد و تاریخ گذشته ایران به حساب می آید.

اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود در بعضی نسخه های خطی شاهنامه موجود است.

علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است، اما چون به کلی از میان رفته درباره آن نمی توان اظهارنظر کرد.

پس از این دوره در قرن چهارم شاعری به نام دقیقی کار به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را شروع کرد.

دقیقی زردشتی بود و در جوانی به شاعری پرداخت.

او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد.

دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم در آورد.

دقیقی، هزار بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود 367 یا 369 هـ. ق) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود.

فردوسی استاد و هشمهری دقیقی کار ناتمام او را دنبال کرد.

از این رو می توان شاهنامه دقیقی را منبع اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.


4 . بخش های اصلی شاهنامه :

موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت ساسانیان به دست اعراب است و کلاً به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم می شود.

دوره اساطیری

این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان می آید. تمدن ایرانی در این زمان تکوین می یابد. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن در این دوره صورت می گیرد.

در این عهد جنگها غالباً جنگ های داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگ ترین مشکل این عصر بوده است. (بعضی احتمال داده اند که منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بوده اند که با آریایی های مهاجم همواره جنگ و ستیز داشته اند)

در پایان این عهد، ضحاک دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت می نشیند، اما سرانجام پس از هزار سال فریدون به یاری کاوه آهنگر و حمایت مردم او را از میان می برد و دوره جدید آغاز می شود.

دوره پهلوانی

دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع می شود. ایرج، منوچهر، نوذر، گرشاسب به ترتیب به پادشاهی می نشیند. جنگهای میان ایران و توران آغاز می شود.

پادشاهی کیانی مانند: کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار می آیند. در این عهد دلاورانی مانند: زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور می کنند.

سیاوش پسر کیکاووس به دست افراسیاب کشته می شود و رستم به خونخواهی او به توران زمین می رود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب می گیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور می کند و اسفندیار به دست رستم کشته می شود.

مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود، شغاد از بین می رود و سیستان به دست بهمن پسر اسفندیار با خاک یکسان می گردد، و با مرگ رستم دوره پهلوانی به پایان می رسد.

دوره تاریخی

این دوره با ظهور بهمن آغاز می شود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی می رسند.

در این زمان اسکندر مقدونی به ایران حمله می کند و دارا را که همان داریوش سوم است می کشد و به جای او بر تخت می نشیند.

پس از اسکندر دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان می گردد و سپس ساسانیان روی کار می آیند و آن گاه حمله عرب پیش می آید و با شکست ایرانیان شاهنامه به پایان می رسد.



بر گرفته از سایت : دانشنامه رشد
نظر شما( )
?محمد خوش منظر

شنبه 87/2/21  ساعت 8:49 عصر

زندگی استاد محمد حسین شهریار

فرزند آقا سید اسماعیل موسوی، معروف به حاج میرآقا خشکنابی، در سال ???? هجری قمری (شهریور ماه ???? هجری شمسی)، در بازارچه میرزا نصراله تبریز واقع در چای کنار، چشم به جهان گشود.
در سال
???? هجری قمری، که تبریز آبستن حوادث خونین وقایع مشروطیت بود، پدرش او را به روستای قیش قورشاق و خشکناب منتقل کرد و دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت و روستا سپری شد که منظومه‌ی «حیدربابا» مولود آن خاطرات است. در سال ???1 هجری قمری، پدرش او را برای ادامه تحصیل به تبریز باز آورد و او در نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نمود و در سال ???? هجری قمری جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد گردید. در همین سال، اولین شعر رسمی خود را سرود. سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی نیز پرداخت و از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نکرد که بعدها کتابت قرآن ثمره همین تجربه می‌باشد.
در سیزده سالگی، اشعار شهریار، با تخلص «بهجت»، در مجله ادب به چاپ می‌رسد. در بهمن ماه
???? شمسی، برای اولین بار به تهران مسافرت می‌کند و در سال ????، توسط لقمان الملک جراح، در دارالفنون به تحصیل می‌پردازد. شهریار در تهران تخلص به بهجت را نپسندیده و تخلص شهریار را پس از دو رکعت نماز و تفأل از حافظ می‌گیرد:
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم روم به شهر خود و شهریار خود باشم
شهریار، از بدو ورود به تهران، با استاد ابوالحسن صبا آشنا می‌شود و نواختن سه تار و مشق ردیفهای سازی موسیقی ایرانی را از او فرا می‌گیرد. او، همزمان با تحصیل در دارالفنون، به ادامه تحصیلات علوم دینی می‌پرداخت و در مسجد سپهسالار در حوزه درس شهید سید حسن مدرس حاضر می‌شد. در سال
????، وارد مدرسه طب می‌شود و از این پس زندگی شورانگیز و پرفراز و نشیب او آغاز می‌گردد. در سال ????، زمانی که شهریار در خراسان بود، پدرش حاج میرآقا خشکنابی، به دیدار حق می‌شتابد. او سپس در سال1314 به تهران بازگشته و از این پس آوازه شهرت او از مرزها فراتر می‌رود.
شهریار شعر فارسی و ترکی را با مهارت تمام می‌سراید و در سالهای
???? تا ???? اثر جاودانه خود «حیدربابایه سلام» را خلق می‌کند و برای همیشه به یادگار می‌گذارد. منظومه حیدربابا تنها در جمهوری‌های شوروی سابق به ?? درصد زبانهای موجود ترجمه و منتشر شده است.
در تیرماه
????، مادرش دار فانی را وداع می‌کند. در مرداد ماه ????، به تبریز می‌آید و با یکی از منسوبین خود، به نام خانم عزیزه عمید خالقی، ازدواج می‌کند که حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای شهرزاد و مریم و هادی هستند.
در حدود سالهای
????، شروع به نوشتن قرآن به خط زیبای نسخ نمود که یک ثلث آن را به اتمام رساند. در این زمان، دیوان اشعار فارسی استاد نیز چندین بار چاپ و بلافاصله نایاب شده است. در مدت اقامت در تبریز، موفق به خلق اثر ارزنده «سهندیه» در رمانتیک ترکی می‌شود. در سال ????، مجدداً به تهران مسافرت می‌کند و تجلیلهای متعددی از شهریار به عمل می‌آید.
در اردیبهشت ماه سال
????، تجلیل باشکوهی از استاد در تبریز به عمل آمد. استاد شهریار، به لحاظ سرودن اشعار کم نظیر در مدح امیرمؤمنان و ائمه‌اطهار علیه‌السلام، به «شاعر اهل بیت(ع)» شهرت یافته است.
او پس از یک دوره بیماری، در
?? شهریور ماه ????
، دار فانی را وداع گفت و در مقبرةالشعرای تبریز به خاک سپرده شد.

نظر شما( )
?محمد خوش منظر

پنج شنبه 87/2/19  ساعت 8:32 عصر

سلام

هشدار آیت الله مصباح یزدی نسبت به گسترش شبهات دینی

آیت‌ الله مصباح‌یزدی در نشست پاسخ به شبهات دینی کانون گفتمان دینی نسبت به گسترش شبهات دینی در میان افراد جامعه هشدار داد.

آیت الله  محمد ‌تقی مصباح‌‌ یزدی طی سخنانی در مدرسه فیضیه و در جلسه « کانون گفتمان دینی» با بیان این که فضلای جوان حوزه با مطالعات مناسب، به شبهات دینی مردم و به ویژه جوانان پاسخ مناسب دهند، تصریح کرد: اگر به شبهات دینی پاسخی داده نشود، ممکن است حتی نزدیکان خودمان هم از دین منحرف شده و کافر شوند.

وی همچنین گفت: متأسفانه امروزه افرادی از جامعه تحت تأثیر این شبهات دینی قرار گرفته‌اند که حوزه علمیه باید این مسایل را جدی بگیرد و برای آنها راه حل مناسبی بیابد.

وی با بیان این که طی دو دهه اخیر کسانی که به خدا و دین اعتقادی نداشته‌اند شبهات دینی فراوانی در جامعه مطرح کرده‌اند افزود : امروزه خطر شبهات دینی، نسل جوان و دانشگاهی ما را تهدید می‌کند.

آیت‌ الله مصباح‌یزدی ضمن هشدار نسبت به افزایش شبهات دینی در سطح جامعه گفت : متأسفانه امروز عده ‌ای اصل نماز و روزه و حتی الهی بودن آیات قرآن را زیر سؤال می‌برند، در حالی که انکار حتی یکی از ضروریات دین، به معنای انکار اسلام می‌باشد.

وی در پایان ابراز داشت : هنگامی که امام زمان(عج) ظهور می‌کند با کسانی رو به رو می‌شود که به نام تعدد قرائت از دین، قرآن را به رأی و نظر خود تفسیر می‌کنند.

 

 

+ نظر اسلام در مورد برده داری چیست؟

 

قرآن کریم اساس دعوت دینی را بر این نهاده است که همة انسانها بندگان خدا هستند; حتی علاوه بر انسان‌، ملائکه و جن‌ّ را نیز همین گونه توصیف کرده است‌; زیرا خداوند به معنای واقعی کلمه‌، مالک هر چیزی است هیچ موجودی در آسمانها و زمین نیست‌; جز آنکه فرمانبردار خداست‌. (مریم‌، 93)(1)

 

آیین اسلام‌، آیین آزادی و آزادگی است‌. آیین رحم و مروت است و قوانین و شیوه‌های برخورد اسلام‌، با مسألة برده‌داری نیز یکی از مصادیق همین آزادی و آزادی‌خواهی است‌. چون در عصر ظهور اسلام‌، برده‌داری در سراسر جهان معمول بوده است‌، لذا مناسب است ابتدأ به تاریخ برده‌داری نگاهی کوتاه بکنیم ریشه و اساس برده‌گیری یکی از سه چیز است‌:

 

1. زور و قلدری‌: مثلاً رئیس قبیله به زور می‌توانست دیگران را به بردگی بگیرد;

 

2. داشتن ولایت ارث و شوهری‌، و غیره‌; به عنوان مثال‌: پدر می‌توانست فرزند خود را بفروشد;

 

3. جنگ که از همه بیشتر برده‌گیری در جنگ معمول بوده است و حتی در بین ملل دارای تمدن‌، نظیر روم‌، هند، یونان‌، ایران‌; نیز معمول بوده است‌; زیرا ابتدا این گونه بود که قبیلة پیروز در جنگ‌، تا آخرین نفر از طرف مغلوب را می‌کشت‌; امّا در طول زمان‌، و نیز از باب نوع دوستی‌، بنا را بر این گذاشتند که اسیران جنگی را به عنوان غنیمت تملک کنند، هر چند در آن دوران هم روش‌ها فرق می‌کرد و رومی‌ها و یونانی‌ها سخت‌گیرتر بودند.(2)

 

دین اسلام قانونی به نام برده‌داری تأسیس نکرد; بلکه از سه روش‌; دو روش را ردّ و یک روش را تحت شرایطی امضا کرد تا به مرور زمان و با شرایطی که قرار داده است‌، زمینه‌های آن نوع برده‌داری را هم از بین ببرد.

 

بر اثر این تمهیدات اسلام بود که به مرور زمان و در نهایت‌، در صد سال پیش و به تبعیت از اسلام‌، نظام برده‌داری آن هم فقط در یک بخش‌، یعنی بخش "زور و قلدری‌" ملغَا اعلام گردید; زیرا تمام مبارزات ضد برده‌داری‌، مربوط به بردگان آفریقایی بود و بیشتر بردگان جهان هم آفریقایی بودند، و در آفریقا هم که جنگ نشده بود; بلکه بوسیلة قهر و غلبه مردم را دستگیر می‌کردند می‌فروختند; پس دنیا چیزی را الغا کرد که اسلام از قرن‌ها پیش آن‌را ملغَا اعلام کرده بود.(3)

 

 

 

اما این‌که چرا اسلام راه سوم برده‌گیری را مردود ندانست‌; بلکه تضییقاتی در آن ایجاد کرد؟

 

بدان خاطر بود که :

 

1. اصلاح عادات غلط به زمان نیازمند است‌;

 

2. در آن زمان بردگان فراوانی وجود داشته‌اند و گاهی بخش عظیمی از جامعه را بردگان تشکیل می‌دادند، و اگر از ابتدا بردگی به طور کلّی ملغا می‌شد، خود رهایی بردگان باعث نابودی آنان و خانواده‌هایشان می‌شد; زیرا بردگان در آن زمان نه کسب و کار مستقلی داشتند و نه زندگی مستقلی‌.( ‌4)

 

حداقل اثر سوء آزاد کردن این جمعیت انبوه‌، مختل کردن امنیت جامعه بود. بررسی این نکته نشان می‌دهد که برخورد ضربتی و دفعی با مسألة برده‌داری‌، امری غیر حکیمانه‌، بلکه غیر ممکن است‌; از این رو اسلام‌، در برخورد با این مسأله ـ چنان‌که در مورد "شراب‌" عمل کرد ـ به اصلاح تدریجی پرداخت‌.

 

3. بندگان در آغاز اسلام منبع اقتصادی و نیروی نظامی نیرومندی برای مشرکان و حتی مسلمانان بودند مشرکان آنان را در مزرعه‌ها، نخلستان‌ها و میدان‌های جنگ به کار می‌گرفتند; چنانچه اسلام در همان ابتدا دستور آزادی بردگان را می‌داد، بدیهی بود که تنها مسلمانان به آن عمل کنند; چرا که مشرکان به آن اعتقادی نداشتند.

 

این شیوه رفتار، پیامدهای بسیار ناخوشایند و ضربه‌های مهلکی را برای جامعه  اسلامی نوپا در پی داشت‌. از جمله‌:

 

الف‌: مسلمانان به یک‌باره از نیروی اقتصادی و نظامی عظیمی محروم می‌شدند و این ضربه مهلک اقتصادی به آنان بود.

 

ب‌: بندگانی که به اسیری گرفته می‌شدند، چنانچه آزاد می‌شدند، چون جا و مکان و درآمد مناسبی نداشتند، به ناچار به پیش مشرکانی که کار می‌کردند بر می‌گشتند و آنان دوباره‌، از این‌ها برای تقویت بنیه اقتصادی و نیروی نظامی استفاده می‌کردند.

 

حاصل آن بود که آزادی بندگان به تدریج‌، مانع از خسارت اقتصادی و نظامی مسلمانان شد.

 

 

 

4. به طور کلی‌، دشمن محارب به جز افنأ انسانیت و از بین بردن نسل بشر و از بین بردن آبادانی‌ها هدف دیگری ندارد، و بدون تردید، فطرت بشر چنین فردی را محکوم به فنا دانسته و دست کم به بردگی گرفتن او را تجویز می‌کند. 4. علاوه بر حکم فطری‌، تا آن‌جا که تاریخ نشان داده است‌، انسانها دشمنان خود را به عنوان غنیمت اسیر می‌گرفته‌اند.(5)

 

برده‌گیری که اسلام معتبر دانسته حقی است که با فطرت بشر مطابقت دارد که همان برده‌گیری دشمنان اساس دین و مجتمع اسلامی است‌، و چنین کسانی به حکم اجبار به داخل جامعه جذب می‌شوند و در لباس بردگی درمی‌آیند تا به تربیت صالحة دینی تربیت یافته و بتدریج آزاد شوند. به عبارت دیگر، افرادی که تحت تربیت صالحه هستند، آزادی اراده و عمل از آنان سلب می‌شود تا این‌که در آینده به طور کامل صلاحیت آزاد شدن پیدا کنند; همانند مریضی که طبیب آزادی عمل او را تحت کنترل در می‌آورد.

 

جهان متمدن هر چند بظاهر، نظام برده‌داری را آن هم فقط در "زور و قلدری‌" ملغا اعلام کرد، امّا هنوز هم همان نظام به شکلی دیگر در جهان معمول است‌. که با نگاهی کوتاه به جنگ جهانی دوم و قیمومیت بر ملل محروم و مغلوب خواهی دید که چه فجایعی به بار آوردند. و هنوز هم محرومان ملل‌، گرفتار آن نظام قیمومیتی غلط هستند.(6)

 

اسلام نه تنها برده‌داری را تأسیس نکرده‌; بلکه برای حل تدریجی اما سریع آن راه حل‌هایی را ارائه داده است که در محورهای زیر آنها را مورد توجه قرار می‌دهیم‌:

 

الف‌) بستن سرچشمه‌های بردگی‌: و چنانچه گفتیم اسلام از بین سه راه معمول برده‌گیری در آن زمان‌، دو راه را بکلی ردّ کرد و نپذیرفت (زور و قلدری‌، ولایت شوهر، ارث و غیره‌)

 

و به عللی که گذشت‌، برای از بین بردن راه سوم (راه برده‌گیری در جنگ‌) تضییقاتی ایجاد کرد، حتی در صورت پیروزی در جنگ هم گرفتن برده الزامی نبوده است‌، بلکه دستور اسلام در این مورد این است که بعد از خاتمة جنگ با کفار، افرادی که اسیر می‌شوند، به چند صورت با آنان برخورد می‌شود: ـ از آنان فدیه گرفته شده‌، آزاد می‌شوند; ـ با اسیران مسلمان مبادله می‌شوند; ـ و در نهایت‌، در مواردی که دو راه قبلی صلاح نبود، به جای این که آنها را بکشند، اسیرشان کرده و برای خدمت‌، به‌کار بگمارند و بین مردم تقسیم کنند.(7)


نظر شما( )
<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سلام
[عناوین آرشیوشده]

بالا

  [ خانه| مدیریت| ایمیل من| پارسی بلاگ| شناسنامه ]

بازدید

10780

بازدید امروز

6

بازدید دیروز

8


 RSS 


 درباره خودم


 لوگوی وبلاگ

بیقرار

 اوقات شرعی

 فهرست موضوعی یادداشت ها

 آرشیو

بهار 1387

 لینک دوستان

محمد

اشتراک